دلم تنگ است... دلم برای تو تنگ است. باران عشقت بر قلبم باریدن گرفته است. راهی کویت شده ام به امید گوشه چشمی از تو محبوب دلم.
فاطمه جان! ای نور دیده خورشید! با دلم چه کرده ای که اینهمه لبریز از توست. از سر شب این نام توست که بر زبانم جاریست. دلتنگی ام را هر چه میخواهی بنام. من تشنه مهر توام. محتاج نگاه توام. دستهای مهربانت کو؟ آمده ام تا در سایه سار آن دستان پاک اندکی بیاسایم. آسمان همه دلهای شکسته ابریست. خاکیان و افلاکیان همه در سوگ عزیزان تو نالانند. برای پدرت قطره قطره سوز دل بر دامان میریزند و برای نور دیدگانت خون میگریند.
فاطمه جان! یگانه بانوی مهربان دلم! خاکی ترین التماسم را به درگاهت عرضه میکنم. تو چشمه احساسی و من تشنه مهرم. بگذار سر بر آستان تو... با تو... و در خنکای سایه سار دستان پر از مهربانی تو... آرام و غریبانه گریه کنم و بنالم.
فاطمه جان! ای پناه همه عالم! آیا پناهم خواهی داد؟!
|